آنکه باید بسوزد و بسازد منم
آنکه دائم بی تو میسوزد منم
آنکه خموش است و میسوزد منم
آنکه آتش زد به قلبم تویی
شبی پرسیدم از او بی قراری؟
غیر از من کسی را دوست داری؟
سرش را با خجالت زیر انداخت
میان گریه گفت آری
آنکه باید بسوزد و بسازد منم
آنکه دائم بی تو میسوزد منم
آنکه خموش است و میسوزد منم
آنکه آتش زد به قلبم تویی
شبی پرسیدم از او بی قراری؟
غیر از من کسی را دوست داری؟
سرش را با خجالت زیر انداخت
میان گریه گفت آری
اين آخرين بارم بود!
ديگر احساسم را براي کسي عريان نميکنم...
صداقت، يعني حماقت...!
مــے نویسم فقـط برآے
ارضـآے تمـآمــے امیآل روحیــم
که بخـآطر وجودت سرکوب مےشوند
خدایا
میدانم این روزها
حرفهایم بوی ناشکری میدهند
اما تو به حساب درد دل بگذار